در یکی از شهرهای ایران دختری به نام سارا زندگی میکرد. سارا یک طراح داخلی بود و همیشه به دنبال تبدیل خانه به جایی خاص و متفاوت بود. اما رویای بزرگ سارا برای خانه اش ساختن یک آشپزخانهی منحصر به فرد و متمایز بود.
سارا علاوه بر طراحی دکوراسیون داخلی، عاشق سفر هم بود، سفر کردن به او درباره سلیقه و فرهنگ مردم در معماری، هنر و آشپزی نکته های زیادی می آموخت. سارا در سفرهایی که به دبی و ترکیه داشت با دیدن دکوراسیون شاد رستوران های مک دونالد عاشق سبک جذاب و پر انرژی آنها شده بود.
یک روز، سارا در خیابانهای شهر دبی پیاده روی می کرد و با اشتیاق ساختمان ها و فروشگاه های این شهر را زیر نظر داشت که چشمش به یک رستوران کوچک افتاد. در این رستوران، دیوارها زرد درخشان بودند و میزها و صندلیها نیز همین رنگ را داشتند. این دیدار، آتشی در دل سارا افروخت و او به طور ناگهانی متوجه شد که رویایش دربارهی آشپزخانهای زرد و خوشمزه بود.
از آن روز به بعد، سارا برای طراحی آشپزخانهی زرد خود شروع به رویاپردازی کرد. او تصور میکرد که کابینتهای آشپزخانهاش زرد و درخشان هستند و همه وسایل آشپزخانهاش حتی یخچال نیز همین رنگ را دارند. میزی گرد در وسط آشپزخانه تصور می کرد که شکل همبرگر بود و صندلیهای زرد براقی دورتادور آن قرار گرفته بودند.
سارا به دنبال راهی برای تحقق این رویا بود. او تمام هنر و زمان خود را صرف کرد تا بتواند آشپزخانهی زرد خود را بسازد. او با کمک یک تیم ماهر از کارگران و معماران، آشپزخانهی خود را بازسازی کرد. کابینتهای زردی سفارش داد و میز گرد همبرگری را بعد از هفتهها کشمکش در وسط آشپزخانه قرار داد. صندلیهای زرد براق را سفارش داد و مطابق با دکوراسیون داخلی جذابی که در ذهن داشت آنها را نیز در دورتادور میز گرد قرار داد تا آشپزخانهی سارا به یک فضای زرد و پر انرژی تبدیل شود.
با اتمام کار آشپزخانهی زرد، سارا احساس خوشبختی و هنرمندی میکرد. او که همیشه طراح خوبی برای مشتری ها به حساب می آمد ، آرزو داشت که در یک آشپزخانهی عجیب و خاص خودش غذاهای خوشمزه و لذیذ بپزد و حالا این رویا برآورده شده بود. او همه تکههای خوشمزه را با استفاده از ابزارهای زرد در آشپزخانه می پخت و برای سرو آنها میز گرد همبرگری یک انتخاب عالی بود.
دوستان و خانوادهی سارا همیشه به آشپزخانهی زرد و دلانگیزش سر میزدند. همه با دیدن این آشپزخانه جادویی، ذوق زده می شدند و از غذاهای خوشمزهی سارا لذت میبردند. آشپزخانهی زرد سارا، به محلی تبدیل شده بود که خانواده و دوستان با هم جشن میگرفتند و لحظات شادی را در آن سپری میکردند. راستش را بخواهید آشپزخانه سارا تبدیل شده بود به یک لوکیشن عکاسی، در عکس های اینستاگرامی تمام دوستانش!
از نظر سارا، آشپزخانهی زرد او نمادی از خوشبختی و شادی بود. هرگاه وارد این آشپزخانه میشد، احساس میکرد که در جایی خاص و متفاوت قرار گرفته که هنر رویا و مهارت خود او است. او با خلق غذاهای لذیذ با ابزارهای زردش، همیشه به خودش افتخار میکرد و احساس میکرد که این آشپزخانه مانند یک اثر هنری است که خودش آن را خلق کرده است.
یکی از دوستان سارا که به آشپزخانهی زردش سر میزد، همیشه به شوخی به او میگفت: “تو رویایی برای آشپزخانه داشتی و الان این رویا برآورده شده است. اما من هم یک رویای آشپزخانه دارم، آشپزخانهای که تمام غذاها را خودش بپزد و من فقط بنشینم و بخورم!” سارا همیشه با لبخندی به او جواب میداد و میگفت: “خب، باید یک روبات آشپزی بسازیم که این رویا را برآورده کند!”
وای خدای من! فکر کنم اینقدر به خوراکی ها و آشپزخانه همبرگری سارا فکر کردم که دیگه دلم نمیخواد فقط یه آشپزخونه عادی داشته باشم. من میخوام یه آشپزخونه پیتزا داشته باشم، یعنی همه چیز از دیوارها تا کابینت ها پیتزایی باشه! فکرشم خیلی خوشمزه به نظر میاد. یه جایی که هرچی نگاه کنی پیتزا باشه، حتی یه میز جذاب پیتزایی وسط آشپزخونه قرار بگیره. اینقدر خوشمزه به نظر میاد که حتی صندلی ها هم باید قرمز براق باشن!
من هم مثل سارا از رنگ و لعاب مک دونالد خیلی خوشم میاد، پس چرا که نه؟! واقعا فکرش رو بکنید، همه چیز زرد و درخشان باشه یا آشپزخانه من قرمز و طلایی باشه. کابینت ها، میز، صندلی ها، حتی لوازم آشپزخونه، همه چیز قرمز باشه. اینقدر زیبا و دلچسب به نظر میاد که حتی غذاها هم خودشون رو به شکل پیتزا نشون بدن!
ولی خب، شاید این فکر برای بعضیا عجیب باشه. اما فقط عجیبه!
ولی حقیقت اینه که هر کدوم از ما رویایی داریم. رویای یه خونه ای که بتونیم عاشقش باشیم. برای هرکسی رویایی متفاوته. شاید برای شما رویای یه آشپزخونه با رنگ های زنده و شاد باشه، یا شاید رویای یه حمام بزرگ و شیک. هرکسی رویاها و آرزوهای خودش رو داره و هیچ چیز عجیبی نیست.
پس بیا بگو، رویای تو چیه؟ میخوای خونه ات چطوری باشه؟ شاید رویای تو هم مثل من باشه و بخوای یه آشپزخونه پیتزا داشته باشی. یا شاید رویای تو یه حمام لوکس و مجلل باشه. هرکدومش هم باشه، مهم اینه که بتونیم عاشق خونه مون بشیم و همیشه با لذت و خوشحالی بهش برگردیم.
راستی آخر داستان سارا رو هم بگم، سارا همیشه با خودش فکر میکرد :” به خاطر اینکه من همیشه به خوراکی هایی که دوست دارم فکر می کنم، حالا دیگر دلم نمی خواهد یک مبل به شکل آواکادو یا تخت خواب به شکل بستنی ژله ای داشته باشم. آشپزخانه همبرگری من به تنهایی برای شادی و خوشبختی من کافی است.”