خانه مینیاتوری بارانا
وقتی دست به نوشتن میبرم از تغییر فونت پیش فرض به فونت یکان بخ شروع میکنم، بعد سراغ نوشتن ماجراهای خانههای مختلفی که همکارانم با آنها سر و کار دارند یا گاهی مشتریها برایم تعریف میکنند، میپردازم! دنیای نوشتن برای من با تغییر فونت آغاز میشود و شاید دنیای طراحان دکوراسیون با تغییر رنگ!
گاهی دلم میخواهد دنیا به اندازهای کوچک شود که بنشینم و با جزییات تمام گوشه کنارهای ناموزونش را موزون کنم و به میل و سلیقه خودم تغییرشان دهم! اما خب نمیشود. اینها را گفتم تا برسم به دنیای مینیاتوری بارانا!
بارانا دختر کوچک و بازیگوشی بود؛ حدود 10 ساله که دلش میخواست دنیای خودش را بسازد. با عروسکهای باربی و ماشینهای فانتزی! ماشین لباسشویی صورتی و یخچال کوچک اسباب بازی… مادر بارانا خسته از فکرهای مینیاتوری دختر کوچک، به فکر راهی بود که دغدغههای ذهنی دخترک را واقعی کند! با جستجویی در اینترنت به همکار خوبمان سارا رسید! سارا خانم که طراح دکوراسیون داخلی و معمار خیلی مبتکری است و پیش از این در ساخت ماکتهای مینیاتوری تجربه کسب کرده بود، به مادر بارانا پیشنهاد ساخت یک خانه مینیاتوری در گوشه اتاق بارانا را داد! مادر بارانا خوشحال از این پیشنهاد، اتاق بارانا را به سارا سپرد.
ساخت خانه مینیاتوری آغاز میشود!
حالا سارا مانده بود و یک دختربچه آتیش پاره که ایدههای ریز و درشتش برای خانه مینیاتوری تمامی نداشت! سارا از بارانا خواست که تمام فکرها و آرزوهایی که برای خانه مینیاتوریاش دارد را نقاشی و با شروع از طبقه پایین، خانهای سه طبقه طراحی کند. سارا با تصور نقاشی دخترانه بارانا، احساس شگفتی و شور و شوق برای خلق این خانه مینیاتوری را در قلبش احساس میکرد. اما وقتی نقاشی به دست سارا رسید، به جز سه تخت صورتی با یک اینه و یک نقاشی شبیه عروسک باربی، چیز دیگری در نقاشی دیده نمیشد. سارا با لبخندی بر لب، به بارانا گفت: «جزئیات بیشتری درباره خانه مینیاتوری برای من تعریف کن.»
بارانا با همه هیجان و خلاقیتش، جزئیات بسیار جالب و خوشایندی از خانه مینیاتوری به سارا گفت: «این خانه یک گلخانه بزرگ و پر از گلهای رنگارنگ دارد. در گلخانه، یک آبنمای قشنگ قرار گرفته که صدای آرامش بخش آب را به گوش همه میرساند!» بارانا ادامه داد: «در داخل خانه، یک اتاق نشیمن با مبلمانی بزرگ و راحت وجود دارد. اتاق نشیمن دارای پنجرههای بزرگی است که هر روز خورشید خانم را راحت به داخل خانه راه میدهد و لازم نیست برای ورود، پردهها راکنار بزند. در کنار اتاق نشیمن، یک آشپزخانه مدرن با وسایل کامل و دستگاههای پخت و پز حرفهای قرار دارد تا اعضای خانواده راحت کنار هم آشپزی کنند. آشپزخانه دارای یک میز غذاخوری است که خانواده در آن جا با هم ناهار میخورند.»
حالا بارانا درحالی که از توصیفات خودش حسابی به وجد آمده به سقف نگاه میکند و به فکر فرو میرود: «اممم… در طبقه دوم خانه، یک اتاق خواب بزرگ و زیبا وجود دارد. در وسط اتاق یک تخت خواب بزرگ و راحت است که با پتو و بالشهای نرم و تپل تزیین شده است. در کنار اتاق خواب، یک اتاق کار با میز و صندلی وجود دارد تا بتوانم در آنجا به نقاشی و بازی مشغول شوم. راستی! خیلی خوب میشود اگر یک عالمه عروسک باربی و یک درشکه سیندرلا هم در این اتاق بازی داشته باشم.»
طبقه سوم رو بارانا با نهایت ذوق و خیالبافی توصیف کرد که یک اتاق بزرگ دخترانه است، با دنیایی از کتابهای داستان و اسباب بازیهای کوچک و خرگوشهای سفید و پرندههای رنگارنگ! سارا با شنیدن توصیف طبقه سوم یاد داستان آلیس در سرزمین عجایب افتاد و خندید.
حرفهای بارانا تمام و کار سارا شروع شد. سارا با همه این توصیفات و جزئیات هیجان انگیز، تصور کرد که چقدر خانه مینیاتوری او زیبا و دوستداشتنی خواهد بود. او با انرژی و هیجان، شروع به ساخت این خانه مینیاتوری کرد.
یک خانه مینیاتوری، دقیقا مطابق میل بارانا، طراحی و بعد از مدلسازی ماکت خانه، با کمک برشهای لیزری این خانه کوچک بر روی قطعات چوبی پیاده سازی شد. سارا بعد از گذشت چندین هفته، قطعات برش خورده خوش رنگ و آب را به همراه چسب و پیچ و بقیه لوازم به خانه بارانا برد. بارانا و سارا به دقت مشغول چسباندن قطعات خانه مینیاتوری شدند، به آرامی و با دقت، قطعههای کوچک را به هم متصل و جزئیات را به آن اضافه میکردند. بعد از چند ساعت ماکت تمام و بیرون هر طبقه با دقت رنگ آمیزی شد. سارا و بارانا تا فردای آن روز صبر کردند تا رنگها و چسب چوب در قسمتهای مختلف خانه خشک شود و بعد مشغول قرار دادن وسایل مینیاتوری آشپزخانه شدند. میز ناهارخوری را سر جای خودش قرار دادند و مبلمان راحتی و تلویزیون را در وسط اتاق نشیمن چیدند و به همین ترتیب به سراغ طبقات بعدی رفتند.
بعد از گذشت چند روز بلاخره ساخت این خانه میناتوری تمام شده بود و بارانا از خوشحالی روی پاهایش بند نبود. سارا و مادرش را محکم بغل کرد و از آنها تشکر کرد. با ذوق به دوستانش زنگ زد و گفت: «بالاخره خانه رویاییام را ساختم!»
سارا بعد از عکاسی از بارانا در کنار خانه مینیاتوری قشنگش، با خانوده بارانا خداحافظی کرد و زیر نم باران به سمت خانه خودش به راه افتاد و با خود فکر کرد که کاش داشتن یک خانه رویایی در سن جوانی و بزرگسالی هم همینقدر راحت بود و برای داشتن یک خانه کوچک 60 متری، یا حتی یک خانه کوچک 40 متری نیازی به گذاشتن تمام سالهای جوانیمان نبود!