داستان طوری, امروزه, جذابه, عجیبه, مجله, نُقلیه

دفترکار روی آب

داشتن یک دفترکار روی آب آخرین چیزی بود که لیلا می‌توانست به آن فکر کند؛ تا زمانی که قایق کوچک با آن کابین قدیمی در وصیت‌نامه عموجان به لیلا رسید.

لیلا تحصیل کرده رشته اقتصاد در دانشگاه تهران بود که برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد به نروژ مهاجرت کرده بود. بعد از اتمام درسش تصمیم گرفته بود تا در خرید املاک و مستغلات به مردم کمک کند و به همین قصد یک دفتر مشاور املاک کوچک در شهر اسلو در نروژ برای خودش دست و پا کرده بود. از آنجا که اسلو گران‌ترین شهر نروژ برای خرید ملک و املاک در سال 2022 شناخته شده بود، بسیاری از افراد ثروتمند به این شهر جذب شده و سرمایه‌گذاری‌های بزرگی در حال انجام بود. لیلا که درس‌های دانشگاه را بخوبی آموخته بود سعی می‌کرد به نحو احسن از فرصت‌های اطرافش بهره ببرد. او دختر زرنگی بود و از آنچه در کلاس‌های دانشگاه از قوانین اقتصاد و بازار اموخته بود را در دفترکار کوچکش بخوبی پیاده کرده و علاوه بر پیشنهادهای معمول ملک و املاک، پیشنهادهای سرمایه‌گذاری بینظیری به مشتریانش ارائه می‌کرد. «امروز اگر 6 میلیون کرون پول نقد دارید، به جای یک آپارتمان، 3 مغازه در وسط شهر بخرید!» این تیتری بود که لیلا در روزنامه شهری اسلو برای تبلیغ مغازه‌‌اش چاپ کرد و روز بعد وقتی طبق معمول ساعت 9 از ماشین به قصد پیاده‌روی تا درب دفترکار پیاده شد، متوجه شد صفی طولانی را در حال پیمودن است…«این همه آدم برای چه اینجا صف کشیده‌اند؟.. شاید مشروب فروشی کنار دفترکار دوباره تخفیف زده است» اما وقتی از کنار مشروب فروشی گذشت در کمال تعجب دید که صف همچنان ادامه دارد… و بله! انتهای جمعیت به درب دفترکار لیلا ختم شد. برای چند لحظه خشکش زد. باورش نمیشد اینهمه آدم 6 میلیون پول نقد در دست داشته‌اند و تاامروز تنها منتظر یک آگهی روزنامه بوده‌اند. حالا اینهمه مغازه برای فروش در مرکز شهر را از کجا برای این آدم‌ها پیدا کند؟! بعد از گذشت چند ماه به همین منوال، آدم‌ها آمدند و رفتند و لیلا چندین مشتری و سرمایه‌گذار بزرگ را از میانشان انتخاب کرد و تصمیم گرفت تا مشاوره‌های اقتصادی‌اش را تخصصی‌تر و تنها برای افراد مخصوص کنار بگذارد. البته که مشتریان کله گنده هم از او همین را می‌خواستند؛ که پیشنهادهایش تنها برای آنان باشد و نه برای رقبا!

کسب و کار لیلا به کل متحول شده بود. دکوراسیون دفترکار او هم نیاز به یک تحول اساسی داشت! یک آگهی روزنامه و البته دانش بینظیر او در اقتصاد، لیلا را از یک مشاور املاک برای خرید و فروش خانه‌ها و آپارتمان‌های معمولی سطح شهر به یک مشاور سرمایه‌گذاری برای عمارت‌های ساحلی بزرگ و زمین‌های خالی ساحلی برای راه‌اندازی فروشگاه‌های زنجیره‌ای تبدیل کرده بود. همانطور که مشتریان لیلا تغییر کرده بودند، لیلا و دفترکارش هم نیاز به تغییری اساسی داشتند. او در یک دفتر کار معمولی در وسط شهر به دیگران پیشنهادهای بزرگ برای سرمایه‌گذاری‌های بزرگ و غیرمعمولی می‌داد. پس فکر تغییر دکوراسیون محل کار حسابی برای او در اولویت قرار گرفته بود. تعطیلات کریسمس نزدیک بود و احتمالا این بهترین فرصت او برای ایجاد این تغییرات اساسی به شمار می‌آمد؛ چرا که در تمام طول سال آنقدر کار و پروژه و مشتری بر سرش هجوم آورده بود که فرصتی برای رسیدن به زندگی شخصی‌اش پیدا نمی‌کرد. به همین ترتیب بعد از نامناسب بودن دفتر کارش، نداشتن تفریح و آرامش کافی نیز او را عذاب می‌داد. عمده پروژه‌های او در سال جدید قرار بود در خط ساخلی شهر اسلو باشد پس با توجه به تمام این شرایط، لیلا می‌بایست به دنبال یک دفترکار بزرگ در طبقات بالای یک برج نزدیک به ساحل بگردد که هم زیبا و مجلل به نظر برسد و هم بودن در کنار ساحل روحیه او را تقویت کرده و به محل پروژه‌ها نیز نزدیک باشد. هزینه چنین دفتری برای لیلا بسیار زیاد می‌شد؛ تمام آنچه امسال با نبوغش از سرمایه‌داران نروژی و خارجی به دست آورده بود را باید می‌گذاشت پای این دفتر و از خیر تمام آن پس‌اندازها می‌گذشت. خانم اقتصاددان داستان ما حسابی سردرگم مانده بود.

 

 

آخرین روز کاری تمام آنچه از کارها باقی‌مانده بود را در آن دفترکار تاریک و قدیمی به اتمام رساند؛ نامه‌های شهرداری و مالیات را برای کارفرمایان میلیاردرش ارسال کرد، نقشه‌های ساخت و ساز را امضا و برای تمام آرشیتکت‌ها فرستاد و قراردادهای چندماه اخیرش را بایگانی کرد. ساعت از نیمه شب گذشته بود و لیلا با تمام خستگی به سمت خانه راهی شد. خیابان‌ها غرق در نور بود و کمی از بی‌حوصلگی او کم می‌کرد. ماشین را در پارکینگ جلوی خانه به زحمت جا داد و با زحمت تن خسته‌اش را تا جلوی در کشاند. نامه‌اس که بین لولای در جا خوش گرده بود توجهش را جلب کرد. نامه را با بی حوصلگی بیرون کشید، در را باز کرد و خودش را روی کاناپه انداخت. نامه را باز کرد. عموی بزرگش، که ده سال پیش به کمک او به نروژ آمده بود، حالا فوت کرده بود و قایق کوچکی که از تمام دار دنیا داشت را در وصیت نامه‌ای به لیلا سپرده بود. این همان کلید حل مشکلات لیلا بود؛ یک دفترکار سیار روی آب!

با احساساتی متناقض از غصه و هیجان آن شب به خواب رفت. فردای آن روز با انرژی مضاعفی از خواب بیدار شد! انگار نه انگار که شب گذشته تا نیمه شب در دفتر کوچکش در حال امضا کردن نامه‌های بی سر و ته بود. با وکیل عمو که شماره‌اش پایین نامه دیشبی نوشته شده بود تماس گرفت و با اون در نزدیک‌ترین ساحل به خانه‌اش قرار گذاشت. بعد از 40 دقیقه رانندگی در شلوغی کریسمس به ساحل رسید و با دیدن قایق میراثی، برق از سرش پرید! ظاهر قایق بسیار لوکس بود اما داخل آن بسیار کهنه‌تر از تصوارتش بود.

 

 

بعد از امضای برگه‌های قانونی حالا قایق رسما از آن لیلا بود. بی‌معطلی با یکی از معمارانی که به تازگی در یکی از پروژه‌های کارفرما با او آشنا و کمی صمیمی شده بود تماس گرفت. از نظر معمار جوان، تبدیل کردن قایق به یک دفترکار لوکس، آنقدرها که لیلا فکر می‌کرد هزینه‌بر نبود. در طول تعطیلات کریسمس اتاق قایق قدیمی به کل تعویض شد. چوب‌های باکیفیت در دیوار و کف جایگزین فلزات زنگ‌زده شد. رنگ چوب‌ها دقیقا حس و حال لوکسی که مدنظر لیلا بود را تداعی می‌کرد. یک دست مبلمان L با رنگ آبی درباری در اتاقک قایق، انرژی خوبی به محیط اضافه کرد . یک میز جلو مبلی ثابت که دقیقا هم‌رنگ چوب‌های کف بود، دکوراسیون دفترکار روی آب را برای لیلا تکمیل کرد. اما معمار جوان به همینجا راضی نشد و یک آشپزخانه نقلی هم در این دفترکار روی آب تعبیه کرد. یک تلویزیون کوچک و کابینت‌ها و کشوهای متعدد همه چیز را برای لیلا تمام کرد!

 

 

لیلا در پوست خود نمیگنجید. حالا در ساحل شهر اسلو، مشتریان میلیاردرش را سوار می‌کرد و پروژه‌ها در تمام طول خط ساحلی به آن‌ها نشان می‌داد. دیگر از شلوغی دفتر کار قدیمی‌اش خجالت نمی‌کشید و البته که هرلحظه نشستن در آن دفترکار لوکس روی آب، برایش آرامش‌بخش و نوعی تفریح بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *